موضوع: تعبدی و توصلی
تاریخ جلسه : ۱۴۰۳/۱۱/۲۳
شماره جلسه : ۶۶
-
خلاصهی بحث گذشته
-
رابطهی میان اطلاق و تقیید
-
تنظیر اطلاق و تقیید به علم و جهل و جواب محقق اصفهانی
-
تمسک به ظاهر خطاب برای اثبات توصلیّت
-
جواب محقق اصفهانی
-
اشکال و جوابی دیگر
-
پاورقی
-
منابع
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بحث در نسبت میان اطلاق و تقیید است. این مطلب از آنجا آغاز شد که محقق نائینی 7 فرمود برای اثبات توصلیت نمیتوان به اصالة الاطلاق مراجعه کرد چون نسبت میان اطلاق و تقیید، ملکه و عدم ملکه است و در قیودی مانند قصد قربت که از تقسیمات ثانویه هستند، تقیید محال است، پس اطلاق هم ممکن نیست. به عبارت دیگر، إذا استحال التقیید استحال الإطلاق. محقق اصفهانی 7 در مقابل، ابتدا احتمال تضایف میان اطلاق و تقیید را مطرح و آن را مورد نقد قرار داد. بعضی در نقد رابطهی تضایف میان اطلاق و تقیید گفتهاند تضایف در صورتی است که محلّ قابلیت برای توارد هر دو را داشته باشد، و لکن در ما نحن فیه، اگر محلّ قابلیت برای تقیید را نداشته باشد، دیگر تضایف معنا ندارد و نمیتوان اطلاق را ثابت کرد. محقق اصفهانی 7 این شرط برای تضایف را قبول نکرد؛ زیرا علت و معلول با هم رابطهی تضایف دارند و لکن ممکن است معلول قابلیت برای علیت را نداشته باشد. ایشان در نهایت به صورت مختصر این قول را رد کرده و فرمودند میان اطلاق و تقیید رابطهی تضایف برقرار نیست.
ممکن است کسی به محقق اصفهانی 7 اشکال کند که اگر اطلاق لحاظی ممنوع شد، میتوان از طریق اطلاق ذاتی اصالة التوصلیة را اثبات کرد. نظیر این مطلب در اشتراک احکام میان عالم و جاهل هم وجود دارد. با اینکه علم و جهل از انقسامات ثانویه به حساب میآیند و تقیید متعلق به علم و ظن و یا شک محال است و لکن هیئت دارای اطلاق ذاتی است و شامل عالم و جاهل میشود. همچنان که میتوان به اطلاق ذاتی هیئت برای اثبات اشتراک احکام بین عالم و جاهل تمسک کرد میتوان به اطلاق ذاتی ماده برای نفی قیدیت قصد قربت در متعلق امر تمسک کرده و توصلی بودن را اثبات کرد. محقق اصفهانی 7 در بیان اشکال و جواب آن میفرماید:
فإن قلت: كما إنّ إطلاق الهيئة ذاتا في مسألة شمول كل حكم للعالم والجاهل دليل على الشمول، فليكن إطلاق المادة ذاتا هنا دليلا على عموم المتعلّق، فلا حاجة إلى الإطلاق النظري والتوسعة اللحاظية، بل يكفي الإطلاق الذاتي، وان كان منشؤه عدم إمكان التقييد النظري والتعميم اللحاظي.
قلت: نفس امتناع توقّف الحكم على العلم أو الظن به أو الشك فيه، كامتناع دخل تعلّق إحدى الصفات به في ترتّب الغرض الباعث على الحكم دليل على عدم دخل إحدى الصفات في مرتبة من المراتب، لا إطلاق الهيئة ذاتا، فنفس البرهان الجاري في جميع المراتب دافع للتردد البدوي الحاصل للغافل، بخلاف ما نحن فيه، فان عدم تقييد متعلّق الأمر والإرادة معلوم بالبرهان. وأمّا دخله في الغرض وفي الخروج عن عهدة الأمر، فلا والإطلاق النظري القابل لدفع الشكّ ممتنع، وعدم التقييد مع تسليم امتناعه لا يكشف عن عدم دخله فيما ذكر، ولا برهان - كما في تلك المسألة - على امتناع دخل داع إلهيّ في الغرض.[1]
ایشان در جواب از این اشکال میگوید برای اشتراک احکام میان جاهل و عالم به اطلاق ذاتی هیئت تمسک نشده است، بلکه همان برهانی که میگوید تقیید هیئت به علم و ظن محال است، همان برهان میگوید علم، جهل یا ظن در غرض مولا دخالت ندارند. این صفات در هیچ مرتبهای از مراتب غرض از حکم مولا دخالت ندارند. لکن این مطلب در مورد قیدیت قصد امر درست نیست. براهینی که برای استحالهی اخذ قصد قربت در متعلق امر اقامه شدهاند دلالت ندارند که قصد قربت در غرض مولا دخالت ندارد. بنابراین، برای اثبات اشتراک احکام میان عالم و جاهل از طریق اطلاق ذاتی هیئت وارد نشدهایم تا همان اطلاق در ماده بتواند ثابت کند که قصد قربت در غرض مولا دخالت ندارد. خلاصه اینکه اطلاق ذاتی چه در هیئت و چه در ماده قابلیت تمسک ندارد و اطلاق در جایی قابل تمسک است که تقیید ممکن باشد و الا اطلاقی که ضرورتاً ثابت شده است کاشفیتی از مراد متکلم ندارد.
سپس محقق اصفهانی 7 اشکال دیگری را مطرح کرده و به آن پاسخ میدهد. ایشان میفرماید:
فإن قلت: إطلاق الهيئة عرفا يدلّ على أن المتعلّق تمام المقصود، وهو متعلّق الغرض، فيفيد التوصلية، فحمله على التعبدية ـ وأن الأمر تمهيد وتوطئة لتحقيق موضوع الغرض ـ خلاف الظاهر.
قلت: هذا، وإن نسب إلى بعض الأجلة[2] ( قده )، لكنه مبتن على تخيّل أخصيّة الغرض، وحيث عرفت[3] أن ذات الفعل واف بالغرض، وأن الشرائط دخيلة في ترتب الغرض على ما يقوم به، تعرف عدم أخصية الغرض، وعدم كون الأمر تمهيدا وتوطئة[4].[5]
مستشکل میگوید این هیئت بههرحال دارای اطلاق ظاهری و عرفی است. ما در این بحث یک اطلاق لحاظی در نظر گرفتهایم و در کنار آن، اطلاق ذاتی نیز مطرح است. اطلاق ذاتی همان اطلاقی است که هنگام استحالهی قید ضرورت پیدا میکند، در برابر اطلاق لحاظی که هنگام امکان تقیید قابل تمسک است. اما ظاهر عبارت مستشکل چنین است که غیر از آنها یک اطلاق عرفی نیز وجود دارد، یعنی با صرف نظر از آن دو قسم اطلاق، از دیدگاه عرفی، وقتی مولا میگوید «صلِّ»، اطلاق آن نشان میدهد که تمام مقصود، خودِ نماز است و تمام غرض نیز در آن خلاصه میشود. بنابراین، این امر دلالت بر توصلی بودن فعل دارد، یعنی نماز بهخودیخود تمام مقصود است، خواه قصد امر در آن باشد، خواه نباشد. این همان مفاد توصلیت است.
محقق اصفهانی 7 در جواب میفرماید گرچه این مطلب از برخی بزرگان، یعنی مرحوم سید محمد فشارکی 7[6] بیان شده است، اما این نظر بر اساس تخیل اخصّبودن غرض است. ما قبلاً گفتیم که بین اجزاء و شرایط تفاوت وجود دارد. جزء در اصل غرض دخیل است، اما شرط در فعلیت غرض و ترتب آن بر مأمورٌبه نقش دارد. از همین نکته درمییابیم که غرض اخص نیست و امر نیز تمهید و مقدمهای برای تحقق غرض بهشمار نمیآید. بنابراین، نتیجه میگیریم که اگر بپذیریم امر مقدمهای برای تحقق غرض است، این بدان معناست که بدون امر، غرض مولا محقق نمیشود. اما این مطلب صحیح نیست، زیرا فعل، بهتنهایی و بدون نیاز به امر، برای تحقق غرض کافی است. مأمورٌبه از اجزا و شرایطی تشکیل شده است. اما باید توجه داشت که شرایط در اصل غرض دخالتی ندارند، بلکه تنها در فعلیت غرض مؤثرند.
آخرین اشکال و جوابی که محقق اصفهانی 7 در این رابطه مطرح میکند اینکه:
فإن قلت: إطلاق الهيئة يقتضي التعبدية لان الوجوب التعبدي هو الوجوب لا على تقدير خاص، بخلاف الوجوب التوصلي فانه وجوب على تقدير عدم الداعي من قبل نفس المكلف.
قلت: الايجاب الحقيقي جعل ما يمكن أن يكون داعيا، لا جعل الداعي بالفعل، حتى يستحيل مع وجود الداعي إلى الفعل من المكلّف، ولذا صحّ تكليف العاصي وان كان له الداعي إلى خلافه.[7]
مستشکل میگوید: شما همهی راهها برای اثبات توصلیت را بستهاید! ابتدا گفتید اطلاق، ذاتی است و قابل استدلال نیست. سپس بیان کردید که اطلاق، عدمی است و وجودی نیست تا متضادین محسوب شود. در مرحله بعد گفتید که از اطلاق ذاتی نمیتوان برای اثبات توصّلیت استفاده کرد. در نهایت هم اظهار داشتید که اطلاق عرفی نیز برای اثبات توصلیت کافی نیست. اطلاق یا ذاتی است، یا وجودی، یا ضروری، یا عرفی، و در نهایت همه این موارد را رد کرده و تصریح میکنید که توصلیت با هیچکدام از این اطلاقات قابل اثبات نیست. لکن فرق بین توصلیت و تعبدیت این است که در وجوب تعبدی، الزام بدون هیچ قید و تقدیری ثابت است؛ یعنی هو الوجوب لا علی تقدیر خاص. اما در وجوب توصلی، الزام مشروط به عدم وجود داعی در مکلف است؛ یعنی وجوبٌ علی تقدیر عدم الداعی. بنابراین، میتوانیم قائل به اصالة التعبدیة شویم و بگوییم اگر مولا امری صادر کرد، چون تعبدی و توصلی به این صورت تعریف شدهاند که در تعبدی وجوب مطلق است و در توصلی مشروط، در صورت شک باید حکم را بر تعبدیت حمل کنیم.
اما محقق اصفهانی 7 در پاسخ میفرماید اگر امری که دلالت بر وجوب دارد، ناظر به فعلیت داعی باشد، این مباحث مطرح میشود، در حالی که در واقع، تعبدی آن است که وجوب آن بدون هیچ قید و شرطی ثابت باشد و توصلی آن است که وجوب آن وابسته به عدم وجود داعی باشد. اما در حقیقت، امر و وجوب تنها امکان داعویت ایجاد میکنند، نه اینکه داعی بالفعل بسازند. این امکان داعویت، هم در وجوب تعبدی و هم در وجوب توصلی وجود دارد. بنابراین، تفاوتی میان این دو در این جهت وجود ندارد، زیرا جعل وجوب یعنی جعل چیزی که بتواند داعی بر امتثال باشد، نه اینکه حتماً داعی بالفعل ایجاد کند. به عبارت دیگر، اشکال در جایی است که شما بخواهید مسئلهی داعویت بالفعل را مطرح کنید.
[2]. هو المحقّق السيّد محمّد الفشاركي رحمه الله. ولد سنة ١٢٥٣ ه في قرية « فشارك » من توابع اصفهان. سافر الى العراق وهو ابن إحدى عشرة سنة وجاور الحائر الشريف وكفّله هناك أخوه العالم السيد إبراهيم المعروف بالكبير ، فكمّل العربية والمنطق ثم اشتغل بالفقه وأصوله على عدّة من علمائه كالعالم الشهير السيد ابن المجاهد الطباطبائي والشيخ الأردكاني. ثم هاجر الى النجف الأشرف حدود سنة ١٢٨٦ ه. وحضر بحث السيّد المجدّد الشيرازي وسافر معه الى سامراء وتوطّنها معه ، ثم بعد وفاة السيّد المجدّد هاجر بأهله وأولاده الى الغري الشريف ، فشرع في التدريس بحيث أكبّ على الاستفادة منه الأفاضل.
توفي ـ رحمه الله ـ في شهر ذي القعدة الحرام سنة ١٣١٦ ه ودفن في إحدى حجرات الصحن الشريف من جهة باب السوق الكبير على يسار الداخل اليه.
مقدمة وقاية الاذهان : ١٤٣ ومقدمة الرسائل الفشاركية.
[3]. وذلك في التعليقة : ١٧٤.
[4]. قولنا : ( وعدم كون الأمر تمهيدا .. الخ ).
[5]. اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 1، 341.
[6]. ایشان استاد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری 7 است.
[7]. همان، 342.
- اصفهانی، محمد حسین. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. 6 ج. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
نظری ثبت نشده است .