پاسخ علمی به تحریفهای اخیر درباره امامت و مراد از صدّیق در کلام رسول خدا(ص)
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
۱۱:۰۹
۷۹
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم
الحمدللّه ربّ العالمین وصلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین
الحمدللّه ربّ العالمین وصلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین
اهمیت مسئله امامت در شیعه
قبل از آغاز بحث، لازم است درباره مطلبی که اخیراً در رسانههای عمومی مطرح شده و موجب آزردگی خاطر بسیاری از بزرگان، مراجع، طلاب و مردم متدین گردیده، سخن بگوییم. در این راستا، چند نکته در این مسئله را عرض میکنم.
اولین نکته این است که مسئله شیعه و اعتقادات اصیل شیعه، که بر مبنای قرآن و سنت قطعی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) استوار است، پس از گذشت ۱۴۰۰ سال، استحکام و قوت و بنیانهای عمیق و مستدل آن روز به روز بر همگان آشکارتر میشود و این موضوع از جانب دانشمندان و تاریخنگاران با انصاف تایید میشود. در گذشته شاید اینگونه نبود که شیعه مبنای محکم خود را با صدایی رسا به گوش همه برساند، اما اکنون بر همگان واضح و مبرهن است که اساس این مذهب بر لسان پیامبر خدا و بر قرآن کریم استوار است و دلایل مستند و معتبر برای آن وجود دارد.
شیعه بههیچوجه نیازی به اثبات حقانیت خود ندارد، زیرا كالشّمس في رابعة النّهار، حقانیت آن آشکار و واضح است. واقعاً در هر بحثی، چه در مباحث اعتقادی و چه در فروعات، دست شیعه پر از دلیل و سند است و هر کسی که با این استدلالها آشنا شود، بدون تردید این عقاید و احکام را میپذیرد.
مهمترین مسئله در شیعه، مسئله امامت است. مسئلهای که از همه مسائل فرعی مهمتر و اساسیتر است. امامت بهدستور خداوند متعال، و به دست رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله)، پس از رحلت آن حضرت، تعیین و مشخص گردید. جانشینان پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) مشخص و معین هستند. در آیه شریفه خداوند به پیامبر خود فرمود: «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»[1] و دلالت میکند بر اینکه اگر پیامبر اکرم ولایت امیرالمؤمنین و فرزندان ایشان علیهم السلام را برای مردم بیان نمیکرد، تمام رسالت الهی که تا آن زمان انجام داده بود، بیاثر میشد.
این روایات که در کتابهای معتبر مانند «کافی» شریف و سایر کتابهای روایی آمده است، تأکید میکند که اگر کسی تمام عمر خود را در عبادات چون حج، قیام شبانه، روزهداری و صدقه دادن سپری کند، اما ولایت امیرالمؤمنین و اولاد ایشان را نپذیرد، تمام اعمالش بیثمر خواهد بود. ریشه این مسئله در همین آیه شریفه است. این حقیقت تنها بر اساس یک حدیث یا خبر واحد نیست، بلکه بر آیات متعدد و روایات معتبر استوار است.
اگر بخواهیم در مورد حقیقت امامت در قرآن بحث کنیم، باید بگوییم که این موضوع خود سالها زمان میبرد تا آیات مربوط به آن یکییکی مورد بررسی و استدلال قرار گیرد. در قرآن کریم آیاتی داریم که جز بر این حقیقت، یعنی امامت، بر موضوع دیگری تطبیق نمیکنند. امامت مسئلهای است بسیار مهم که به هیچ روی قابل اغماض نیست. اگر کسی بخواهد در این زمینه عقبنشینی کند، باید توجه داشته باشد که این امر نه تنها در اختیار ما نیست، بلکه حتی در اختیار رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) هم نبوده است.
مسئله امامت به دستور خداوند متعال است، و آثار این مسئله نیز بسیار عمیق و گسترده است.
ما معتقدیم که تمامی مسائل تکوینی و تشریعی بر اساس این حقیقت استوار است، ازآنرو که امامان دارای ولایت تکوینی و ولایت تشریعی هستند. همچنین بر این باوریم که امامان مظهر تامّ اسماء خداوند متعال هستند. توجه داشته باشید که بحث امامت تنها به خلافت ظاهری بعد از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) محدود نمیشود. گرچه خلافت ظاهری نیز یکی از ابعاد امامت است، اما حقیقتی که شیعه به آن معتقد است، همانا این است که امامت از اصول دین است. این امر بر اساس همان آیه شریفه «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» ثابت میشود.
امامت حقیقتی دارد که به ولایت تکوینی و تشریعی امامان مربوط میشود. همچنین یکی از ویژگیهای امامت، علم به کتابهای آسمانی است.[2] امامان علم به تمامی کتب سماوی دارند، که مهمترین آنها قرآن است. امامان علاوه بر علم به قرآن، علم به تورات، انجیل و سایر کتب آسمانی نیز دارند. آنان با علمای مسیحی، یهودی و زرتشتی گفتگو میکردند و بر اساس کتابهای خودشان با آنها احتجاج میکردند.[3]
آیا میتوان این علم به کتاب را به دیگران نیز نسبت داد؟ پاسخ به این سوال روشن است. حقیقتی که خداوند در امامان قرار داده است، موجب عصمت و علم غیب میشود. این علم و عصمت بهویژه در صِدّیق بودن آنان تجلی مییابد. البته باید توجه کرد که معنای لغوی صِدّیق با معنای خاصی که قرآن و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به آن اشاره دارند متفاوت است.
صِدّیق لغوی به کسی اطلاق میشود که بهطور ظاهری به خداوند ایمان داشته باشد. هر مسلمانی که به خدا و قرآن ایمان داشته باشد، از این منظر صِدّیق است. اما صِدّیق خاص، همانطور که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) برای امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) به کار برد،[4] فقط برای امامان معصوم علیهمالسلام اختصاص دارد. حتی علمای درجه اول شیعه نیز نمیتوانند به این صفت متصف شوند.
در مفهوم «صِدّیق» که بهعنوان وصف خاص برای امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) به کار میرود، سه جهت اساسی وجود دارد.
صِدّیق به معنای کسی است که:
1- حق را در همه امور تشخیص میدهد،
2- حق را بیان میکند،
3- و به حق عمل میکند.
یکی از مبانی صِدّیق بودن، همانطور که در روایت آمده است، عبارتِ «علیٌ مع الحق و الحق مع علی» است.[5] این جمله از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نشان میدهد که علی(علیهالسلام) همیشه در کنار حق است و حق همواره در کنار اوست.
مرحوم آقای طباطبائی در تفسیر آیه شریفه «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ»،[6] درباره معنای «صِدّیق» میفرماید:
فالصديق الذي لا يكذب أصلا هو الذي لا يفعل إلا ما يراه حقا من غير اتباع لهوى النفس، و لا يقول إلا ما يرى أنه حق، و لا يرى شيئا إلا ما هو حق فهو يشاهد حقائق الأشياء، و يقول الحق، و يفعل الحق.[7]
یعنی صدیق کسی است که در تمام عمرش حتی یک دروغ نگفته است. چنین فردی هیچگاه در عمر خود به شرک مبتلا نشده و در تمام مدت زندگیاش تنها حق را شناخته و درک کرده است. آیا میتوان کسانی را که مدتی از عمر خود را در شرک به سر بردهاند، در ردیف صدّیقین و در کنار انبیاء قرار داد؟ «صِدّیق» به معنای حقیقی آن، که در مرتبهای بعد از نبوت قرار دارد، بر اساس این آیه شریفه شناخته میشود. صدیق، در مرتبهای بالاتر از شهدا و صالحین است.
مرحوم علامه در ادامه میفرماید صِدّیق کسی است که تنها حق را میگوید و هیچگاه از حقیقت منحرف نمیشود. در اینجا باید گفت که صِدّیق به معنای واقعیاش، به شناخت و درک حقایق اشیاء میپردازد. هنگامی که بحث از خداوند تبارک و تعالی و صفات او میشود، صدیق میتواند این حقیقت را درک کند و درک عمیقی از صفات سلبیه و ثبوتیه خداوند داشته باشد. در میان اصحاب رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)، کدام یک از آنان به این مرتبه از درک و فهم رسیدهاند که مانند امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بتوانند در این موارد اظهار نظر کنند؟
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بهدرستی میفرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[8] یعنی قبل از آنکه مرا از دست بدهید، هر سوالی دارید از من بپرسید. چه کسی در میان اصحاب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) جرأت داشت که چنین ادعایی کند؟[9] امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در زمینه علم به آسمانها نیز میفرمود: «فَلأَنا بِطُرُقِ السماءِ أعلَمُ منّي بِطُرُقِ الأرضِ»،[10] که به معنای آگاهی و تسلط بیشتر ایشان نسبت به مسیرهای آسمانی نسبت به زمین است. کدام یک از اصحاب رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میتوانستند حتی بسیار کمتر از این را ادعا کند؟
صِدّیق واقعی کسی است که حقایق اشیاء را میبیند، همیشه حق را میگوید و تنها به آنچه که حق است عمل میکند. واقعاً باید به وجدان و انصاف خود رجوع کرد و اعترافات اصحاب رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را در نظر گرفت که همگی بر این موضوع معترف بودند. آنان نیز صِدّیق به این معنا را مختص امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میدانستند. اما بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، برخی گروهها بهوسیله حکومتها تلاش کردند تا فضائل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را برای دیگران جعل کنند. آنها با تمهیدات مختلف، با کلمات و تعابیر پیچیده سعی کردند تا برخی از فضائل را به دیگران نسبت دهند، اما حقیقتاً نتوانستند.
آیا آنها میتوانستند صفت «عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» را نیز درباره دیگران جعل کنند؟ این حقیقت چیزی نیست که بتوان آن را جعل کرد. این صفت ویژه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است که هیچگاه قابل جعل نیست. آیه مباهله که در قرآن آمده است، بهوضوح نشان میدهد که «انفسنا» یعنی همان نفس پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که در آن آیه به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تطبیق داده شده، و هیچگاه قابل نسبت دادن به دیگران نیست.
کلمه «حق» و عبارت «علیٌ مع الحق و الحق مع علی» بهطور روشن بیانگر این حقیقت است که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) همیشه در کنار حق قرار دارد و حق نیز همواره در کنار اوست. این حقائق نه تنها در کلمات، بلکه در روایات مختلف از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) در مورد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بهوضوح قابل مشاهده است.
بنابراین، در حقیقت، اگر کلمه «صِدّیق» در یک روایت بر کسی اطلاق شده باشد، احتمالاً معنای لغوی آن مد نظر قرار گرفته است. اما «صِدّیق» آنگاه که در مورد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به کار میرود، بهطور قطع نمیتواند صرفاً به معنای لغویاش باشد. بر اساس معنای لغویاش، هر مؤمن و مسلمان صِدّیق است، ولی صفت حضرت قطعاً چیزی فراتر از معنای لغوی آن است.
در کتابهای اهلسنت از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آمده خطاب به علی بن ابیطالب(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «أَلَا إِنَّ هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي»،[11] یعنی علی(علیهالسلام) اولین کسی است که به من ایمان آورد. این روایت ادامه میدهد که «وَ هَذَا أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَة»، یعنی اولین کسی که روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است. این ویژگی مخصوص امیرالمؤمنین است و حتی شامل امام حسن و امام حسین علیهمالسلام نیز نمیشود. این مسئله، از مختصات ویژه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است.
در ادامه، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بهصراحت فرمود: «وَ هَذَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ». این تصریح پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است که علی(علیهالسلام) را صِدّیق بزرگ نامید، اما متاسفانه برخی سعی دارند تا این صفات را به دیگران نسبت دهند. و در ادامه حدیث گفته شده است: «وَ هَذَا فَارُوقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل»،[12] یعنی علی(علیهالسلام) فاروق این امت است که فرق بین حق و باطل را تشخیص میدهد. در حالی که برخی این صفات را برای دیگران نیز مطرح میکنند.
برخی مفسرین به تکلف و با تلاش زیاد، سعی کردهاند حتی در مورد این ویژگیِ امیرالمؤمنین(علیه السلام) که ایشان اول شخصی بود که ایمان آورد تردید ایجاد کنند و بهطور غیرموجّهی گفتهاند که علی(علیهالسلام) هرچند اولین نفری بود اسلام آورد، اما چون صبی بود و رشد کامل نداشت، این امتیاز قابل توجه نیست. این تفاسیر چگونه قابل قبول است؟ آیا وقتی یک کودک ممیز و عاقل در شرایطی که هزاران بالغ جرأت نمیکردند حتی به رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) نزدیک شوند، اسلام میآورد، آیا این را نباید بهعنوان یکی از بزرگترین فضائل حضرت در نظر گرفت؟
چطور میتوان کسی را که قادر نیست تفاوت بین حق و باطل را تشخیص دهد، بهعنوان فاروق و صدیق معرفی کرد؟ عبارتِ «لولا علی (علیهالسّلام) لهلک عمر» از زبان عمر بن خطاب، در جریانهای مختلفی و بارها از زبان وی نسبت به حضرت امیرالمومنین علی (علیهالسّلام) صادر شده است.[13] حال چگونه میتوان کسی را که بهوضوح از تشخیص حق و باطل عاجز است، فاروق و صِدّیق قرار داد؟
اعتقادات امامیه و اهمیت وحدت
در هر صورت، باید بگویم که مسئله اعتقادات امامیه بر اساس ادله محکم و مستند است و هیچکسی نمیتواند حتی سر سوزنی از این اعتقادات تنزل کند. این اعتقادات نه تنها ثابت و محکم هستند، بلکه به روشنی دلالت میکنند که مقامات اهل بیت علیهم السلام عقلاً قابل انطباق بر غیر معصومین نیستند. همانطور که گفته شد، معنای «صِدّیق» که در آیه شریفه کنار انبیاء آمده است، عقلاً نمیتواند بر غیر معصومین تطبیق پیدا کند. این حقیقت به وضوح قابل درک است، چرا که تنها امامان معصوم هستند که قادرند حق را ببینند، فقط حق را بگویند و فقط بر اساس حق عمل کنند. این سه معیار، که در مورد امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) و اهل بیت ایشان بهوضوح بیان شده، هیچگونه تزلزلی در آنها وجود ندارد.
اعتقادات ما بسیار محکم و ثابت است، و هیچ چیزی نمیتواند آنها را حتی در پسِ پرده قرار دهد و در آن تردید ایجاد کند. البته مسئله وحدت بین شیعه و سنی که ائمه به ما آموختهاند، برای ما بسیار مهم است. خود امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) نیز به ما این درس را داده و این مسئله ریشههای قرآنی دارد.[14] ما بر مسئله وحدت بسیار تأکید داریم. یکی از اعتقادات ما این است که هیچگاه به پیشوایان اهلسنت، مسیحیت، یهودیت و حتی بتپرستان دشنام و اهانت نمیکنیم.
این نه تنها با اعتقادات ما سازگار نیست، بلکه بر خلاف آموزههای دین اسلام است. شرایط کنونی بسیار حساس است و دشمنان اسلام همواره در تلاشند تا بین مسلمانان اختلاف ایجاد کنند. بهویژه در تاریخ، بیشتر فرقهها از دل سازمانهای امنیتی کفر بیرون آمدهاند. نمونههای اخیر آنها شامل وهابیت، بهائیت و داعش هستند، که همگی برای ایجاد تفرقه و نابودی اسلام طراحی شدهاند.
ما باید وحدت را حفظ کنیم، اما حفظ وحدت به این معنا نیست که وقتی یک عالم سنی با جهالت تمام در رسانههای عمومی حقیقت واضحی را انکار میکند و بر یک حرف باطل اصرار میورزد، سکوت کنیم. ما بهصراحت میگوییم که از نظر علمی، هر زمان که لازم باشد، آماده مناظره هستیم، اما باید توجه داشته باشیم که وحدت باید حفظ شود. مسئولین صدا و سیما نیز باید بیشتر مراقبت کنند. هرچند ما خدمات آنان را در مناسبتهای مختلف، مانند ایام میلاد ائمه و عزاداریها همچون محرم، قدردانی میکنیم، اما نباید در چنین مواردی که اعتقادات میلیونها شیعه در ایران جریحهدار میشود، سکوت کنیم.
ما باید همیشه مراقب باشیم که اسلام حفظ شود و این نظام حفظ گردد. اما در مورد اعتقادات امامیه، باید تأکید کنم که اینها چیزی نیست که بتوان در آن تنزل ایجاد کرد. نمیتوان گفت که صفتهایی مانند «علم الکتاب» یا «عصمت» را به دیگران نیز میتوان نسبت داد. نمیتوان گفت که «اول من آمن» به کسی غیر از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تعلق دارد. و لذا صفت «صِدّیق» به معنای حقیقی کلمه جز بر ایشان قابل انطباق نیست.
در پایان، امیدوارم که خداوند متعال ما را به حق هدایت کند و همواره در مسیر رضای او حرکت کنیم. از خداوند متعال میخواهیم که همگان در تمامی امور به حقیقت ایمان آورده و آنچه که در مسیر رضای اوست، انجام دهند.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
------------------
پینوشتها:
[1]- مائده: 67.
[2]- روایات متعدد و صحیحالسندی در منابع فرقین وجود دارد که «من عنده علم الکتاب»[رعد: 43] را به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) تفسیر نموده است. برای نمونه ر.ک: (محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم (قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1404)، 216؛ الثعلبي، تفسير الثعلبي (بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1422)، ج 5، 303.)
[3]- بنگرید به مناظره امام رضا علیه السلام با جاثلیق: (محمد بن علی ابن بابويه، عيون أخبار الرضا عليه السلام (تهران: نشر جهان، 1378)، ج 1، 154-175.)
[4]- طبق روایات صحیح السندی که در بسیاری از کتابهای اهلسنت وجود دارد، این دو لقب مبارک، از القاب اختصاصی آقا امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بوده است. ابنمردویه اصفهانی در مناقبش، فخررازی، آلوسی، ابوحیان و جلالالدین سیوطی در تفسیرشان و نیز متقی هندی در کنز العمال، مناوی در فیض القدیر و... نقل کردهاند که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «الصدیقون ثلاثة: حبیب النجار مؤمن آل یاسین، وحزبیل مؤمن آل فرعون، وعلی بن ابی طالب الثالث، وهو افضلهم.» (المتقي الهندي، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال (مؤسسة الرسالة، 1401)، ج 11، 601.) همچنین بسیاری از علمای اهلسنت، از جمله ابنماجه قزوینی در سننش که یکی از صحاح سته اهل سنت به شمار میآید، با سند صحیح نقل کرده: «عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ اَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَاَخُو رَسُولِهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَاَنَا الصِّدِّیقُ الْاَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی اِلَّا کَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ.» (أبو عبد الله محمد بن يزيد القزويني ابن ماجة، سنن ابن ماجه (بیروت: دار إحياء الكتب العربية، بیتا)، ج 1، 44.
[5]- این روایت با سند معتبر در منابع شیعه و اهلسنت نقل شده است. برای نمونه ر.ک: (محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (قم: علامه، 1379)، ج 3، 60؛ المتقي الهندي، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 11، 621.)
[6]- نساء: 69.
[7]- سید محمد حسین طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن (بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1352)، ج 4، 408.
[8]- این حدیث در بسیاری از کتب اهل سنت نقل شده است. برای نمونه ر.ک: احمد بن موسی ابن مردویه اصفهانی، مناقب علی بن ابیطالب و مانزل من القرآن فی علی (قم: دارالحدیث، 1424)، 86-87.
[9]- ابن ابی الحدید در این رابطه میفرماید: قال ابن أبي الحديد : «أجمع الناس كلّهم على أنّه لم يقل أحد من الصّحابة ، و لا أحد من العلماءِ: «سَلُوني» غير عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، ذكر ذلك ابن عبد البرّ المحدّث في كتاب «الاستيعاب»». (عبد الحمید بن هبه الله ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة (قم: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره)، 1404)، ج 13، 106.)
[10]- نهج البلاغه: خطبه 189.
[11]- قندوزی که از علمای حنفی است در نقل این حدیث آورده است: «عن عمر بن الخطاب قال: كنت أنا و أبو بكر و أبو عبيدة و جماعة إذ ضرب النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منكب علي [بن أبي طالب] فقال يا علي أنت أوّل المؤمنين إيمانا، و أوّلهم إسلاما، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى». (سلیمان بن ابراهیم قندوزی، ینابیع الموده لذوی القربی (قم: منظمة الاوقاف و الشؤون الخیریة. دار الأسوة للطباعة و النشر، 1422)، ج 2، 146.)
[12]- محمد بن على كراجكى، كنز الفوائد (قم: دارالذخائر، 1410)، ج 1، 264.
[13]- منابع متعددی از اهل سنت این مطلب را نقل کردهاند. برای نمونه ر.ک: (محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر (مفاتيح الغیب) (بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1420)، ج 21، 380.)
[14]- در کنار این مطلب، باید اشاره کرد که برخی از تفسیرهای نادرست مانند کجفهمی آلوسی در کتاب «روح المعانی» که تقیه را نوعی نفاق معرفی کرده است، نیز باید مورد نقد قرار گیرد. من نزدیک به 30 سال پیش رسالهای در باب تقیه نوشتهام و به تفصیل جواب اینگونه دیدگاهها را دادهام. تقیه نه تنها نفاق نیست، بلکه یک عمل عقلایی است که در شرایط تزاحم بین اهم و مهم، برای دفع افسد به فاسد بهکار میرود.
------------------
منابع:
1. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله. شرح نهج البلاغة. ۲۰ ج. قم: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره)، 1404.
2. ابن بابويه، محمد بن علی. عيون أخبار الرضا عليه السلام. تهران: نشر جهان، 1378.
3. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام. قم: علامه، 1379.
4. ابن ماجة، أبو عبد الله محمد بن يزيد القزويني. سنن ابن ماجه. ۲ ج. بیروت: دار إحياء الكتب العربية، بیتا.
5. ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی. مناقب علی بن ابیطالب و مانزل من القرآن فی علی. قم: دارالحدیث، 1424.
6. الثعلبي. تفسير الثعلبي. بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1422.
7. المتقي الهندي. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال. مؤسسة الرسالة، 1401.
8. صفار، محمد بن حسن. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد(صلى الله عليهم). قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1404.
9. طباطبایی، سید محمد حسین. المیزان في تفسیر القرآن. ۲۰ ج. بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1352.
10. فخر رازی، محمد بن عمر. التفسیر الکبیر (مفاتيح الغیب). ۳۲ ج. بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1420.
11. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم. ینابیع الموده لذوی القربی. ۴ ج. قم: منظمة الاوقاف و الشؤون الخیریة. دار الأسوة للطباعة و النشر، 1422.
12. كراجكى، محمد بن على. كنز الفوائد. ۲ ج. قم: دارالذخائر، 1410.